جدول جو
جدول جو

معنی حب هان - جستجوی لغت در جدول جو

حب هان
(حَبْ بِ)
قاقلۀ صغیر. هال. هیل بوا. هل، تین الفیل، تخم گل یسر. حب البلوغ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برهان
تصویر برهان
(پسرانه)
دلیل، حجت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بژهان
تصویر بژهان
آرزو، غبطه، آرزوی چیزهای خوبی که دیگران دارند بدون آرزو داشتن زوال آن برای دیگران، برای مثال بر پیچش زلف توست شب را غیرت / بر تابش روی توست مهر را بژهان (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهان
تصویر برهان
حجت، دلیل، دلیل قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دهان
تصویر آب دهان
آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
(حَبْ بَ زَ)
در این بیت سوزنی این صورت آمده است:
زین سور بآئین تو بردند بخروار
زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرح (؟) وحبه زن و مسخره و حیز.
و شاید این صورت مصحف کلمه چپه زن یعنی چپک زن، و یا قحبه زن باشد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
غبطه و آن صفتی است در آدمی که چون چیزی پیش کسی ببیند آرزو کند که مثل آن چیز او را باشد بی آنکه از آن شخص زایل شود. واین محمود است برخلاف حسد چه حسود خواهد که آن چیز او را باشد و آن شخص محروم ماند. (برهان) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و در ادات الفضلاء به بای فارسی آمده است. (مجمعالفرس) :
بر پیچش زلف تست شب را غیرت
بر تابش روی تست مه را بژهان.
بهرامی (از مجمعالفرس).
پژهان. و رجوع به پژهان شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نازان. (آنندراج) :
از لطف تو آنانکه ندانند تفاخر
از مرحمت و لطف تو باشند مباهان.
سنجر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
بزاق. بصاق. خیو. تفو. خدو.
- امثال:
آب دهان برای چیزی رفتن، خواهان و آرزومند آن بودن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه سر نگاه نتواند داشت: آبدهانی است که سخن نگاه نتواند داشت. (نفثهالمصدور، در صفت قلم)
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بِ)
رجوع به حب شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
یاقوت از عمرانی روایت کند که حباران شهریست به شام. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا
عالم به فنون جنگ: سوم شجاع و مبارز حرب دان و سلاح شناس. (سندبادنامه ص 318)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دوات، چه حبر مداد را گویند. یحیی کاشی در صفت تاریکی شب گوید:
یک قلم، از تیرگی شب، جهان
پر ز سیاهی شده چون حبردان.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نام آبادیی به هند در راه رود سند و جیلم. و رجوع به ماللهند بیرونی ص 101 شود، تصویر و شکل که کشند، طفل خرد. عزیز. طفل شیرخوار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
حجت و بیان واضح. (منتهی الارب). حجت روشن. (دهار). حجت. (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص. (غیاث) (آنندراج). ج، براهین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یا أیها الناس قد جأکم برهان من ربکم و أنزلنا الیکم نوراًمبیناً. (قرآن 4 / 174) ، ای مردم حجتی از پروردگارتان شما را آمد و نوری آشکار و پیدا برای شما فرستادیم. و من یدع مع اﷲ اًلهاً آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه. (قرآن 117/23) ، و هر کس با اﷲ خدای دیگری را بخواند که او را حجتی نیست، پس حساب او نزد پروردگارش است. فذانک برهانان من ربک اًلی فرعون و ملئه... (قرآن 32/28) ، پس آن دو، دو برهانند از خدای تو برای فرعون و جماعتش. قل هاتوا برهانکم اًن کنتم صادقین. (قرآن 111/2، 64/27) ، بگو اگر راستگو هستید دلیل و حجت خود را بیاورید. و رجوع به سورۀ 21 (الانبیاء) آیۀ 24 و سورۀ 28 (القصص) آیۀ 75 و سورۀ 12 (یوسف) آیۀ 24 از قرآن کریم شود:
چو برهان ببینم بدو بگروم
وگر بیهده باشد آن نشنوم.
دقیقی.
خدایگانا برهان حق بدست تو بود
اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
به برهان صورت چرا بگروی
همی پند دین گستران نشنوی ؟
فردوسی.
چنان دان که برهان نیاید بکار
ندارد کسی این سخن استوار.
فردوسی.
به رادی و به سخا و به مردی و به هنر
همه جهان را دعویست مر ترا برهان.
فرخی.
آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم. (تاریخ بیهقی ص 103).
که باشد کاین همه برهان ببیند
نگوید از یقین اﷲاکبر.
ناصرخسرو.
چون و چرا ز حجت او یابد
برهان ز کل عالم و از اجزا.
ناصرخسرو.
از حق تو به نگفته برهانی
بر باطل خویش ثابت و قره.
ناصرخسرو.
اگر دین از خداوندان گرفتی
بیار از انفس و آفاق برهان.
ناصرخسرو.
اندر جهان چو خنجر برهان ملک تست
برهان ملک در کف تو خنجر تو باد.
مسعودسعد.
بیامدم تا... برهان عهد خویش هرچه لایحتر بنمایم. (کلیله و دمنه). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه).
شکل در شکل نماید به من اوراق فلک
شکلها را همه برهان به خراسان یابم.
خاقانی.
برهان داری مرا به یک لفظ
از پنجۀ روزگار برهان.
خاقانی.
سه اقنوم و سه قرقف را به برهان
بگویم مختصر شرح موفا.
خاقانی.
شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی
کآزر و اقلیدسند عاجز برهان او.
خاقانی.
برهان خلیفهاﷲناصر امیرالمؤمنین... (سندبادنامه ص 8).
گر به دین برهان کنی از من طلب
این سخن روشن به برهان کی شود؟
عطار.
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودستائی جان من برهان نادانی بود.
حافظ.
- أنار اﷲ برهانه، خداوند حجت او را به او روشن کناد (بیاموزاد). رجوع به همین ماده در ردیف خود شود.
- بابرهان، بادلیل:
پادشاهیها همه دعویست برهان تیغ او
آن نکوتر باشد از دعوی که بابرهان بود.
عنصری.
- برهان قاطع، دلیل قطعی. (ناظم الاطباء). حجت قاطع. حجه قاطعه. دلیل قاطع: منکران توحید و تمجید باری تعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348).
- برهان مسیح، کنایه از مرده زنده کردن و شفا دادن بیمار و اجابت دعوات حضرت عیسی علیه السلام. (از برهان) (آنندراج) :
حکم عزرائیل و برهان مسیح
در کف و تیغش عیان بینی بهم.
خاقانی.
- بی برهان، بدون دلیل.
، برکشیدن. (برهان). برآهیختن، برآوردن. (برهان) ، زخم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صفتی است در آدمی که خوبی دیگران را برای خود نیز خواهد و این صفت برخلاف حسد ممدوح است چه حسود صفات خوب دیگران را فقط از برای خود خواهد اما بژهان چنین نیست غبطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب دان
تصویر حب دان
قوطی یا جعبه ای که جای حب است
فرهنگ لغت هوشیار
بزاق، بصاق، خیو، به تعبیر آب دهان برای چیزی رفتن، خواهان وآرزومند آن بودن، بزاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدهان
تصویر آبدهان
آنکه سر نگاه نتواند داشت کسی که راز نگاه ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب الهان
تصویر حب الهان
حب الهال، حب البلوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبهان
تصویر شبهان
پرنگ برنج پارسی تازی گشته شبه سیاه تلواز گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرب دان
تصویر حرب دان
عالم به فنون جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان
تصویر برهان
حجت، دلیل قاطع وروشن
فرهنگ لغت هوشیار
مردی که وظیفه او این است که ببیند آب بمقداری که معین شده بمحصول میرسد یا نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبردان
تصویر حبردان
آمه زکابدان
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده در سروده سنجر کاشی: از لطف تو آنان که ندارند تفاخر از مرحمت و لطف تو باشند مباهان نازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دهان
تصویر آب دهان
((دَ))
کنایه از کسی که راز نگه دار نیست، دهن لق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهان
تصویر برهان
((بُ))
دلیل، جهت، جمع براهین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بژهان
تصویر بژهان
((بُ))
پژهان، صفتی است در آدمی که خوبی دیگران را برای خود نیز خواهد و این صفت برخلاف حسد ممدوح است چه حسود صفات خوب دیگران را فقط از برای خود خواهد اما بژهان چنین نیست، غبطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دهان
تصویر آب دهان
((بِ دَ))
آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می گردد، بزاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهان
تصویر برهان
فرنود، نخش، پروهان
فرهنگ واژه فارسی سره
بزاق، تف، خدو، خیو، کفک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند آب دهان بر او انداختند، دلیل که به اهل بیت وی طعنه زنند. اگر بیند خون به آب دهان آمیخته بود، دلیل که مال حرام بخورد و دروغ بسیار گوید. جابر مغربی
اگر بیند آب دهان می انداخت، سخنی گوید که او را حلال نباشد و اگر بیند که در مسجد آب دهان می انداخت دلیل که سخن در دین گوید و نیز به هر موضع که آب دهان انداخت، در اصل آن موضع گوید: اگر بیند که آب دهان بر دیوار انداخت دلیل که مالی هزینه کند در رضای حق تعالی. اگر آب دهان به زمین افکند، دلیل که ضیاع خرد. اگر آب دهان به دیوار افکند، دلیل که عهد بشکند یا قسم دروغ گوید - محمد بن سیرین
اگر آب دهان گرم بود، دلیل درازی عمر است، اگر سرد بود، دلیل مرگ است، اگر سیاه بود غم و اندوه است، آب دهان زرد دلیل بیماری است. آب دهان خشک دلیل درویشی است و لعاب دهان چون از دهان بیرون آید، بی آن که جامه را بیالاید، عملی است که بگوید، اگر لعاب خون باشد، دلیل است که عملی باطل و دروغ گوید. اگر بیمار بلغم از دهان به زمین افکند، دلیل که از بیماری شفا یابد. اگر دید بلغم از گلو بیرون آور و به آستین بگرفت، مال خود بر عیال هزینه کند .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
میراب
فرهنگ گویش مازندرانی